+ دارم به خودم میگم ینی میشه تو زندگی یه تغییر و تحولی به وجود آورد و با نا امیدی به تصویرم توی آیینه خیره میشم که یه حسی از درون بهم میگه " میشه میشه..."

لبخند میشنه رو لبام :)

 

 

 

+ کاش بارون بیاد...

از اون بارون هایی که میشه ساعت ها زیرش راه رفت و فکر کرد....

 

 

+چشمام رو که باز میکنم میبینم اتاقم پر شده از بوی پرتقال....

دوباره چشمامو میبندم و رویای باغ پرتقال رو محکم بغل میکنم....

 

 

+دوست دارم مثل یه پرنده ، بال بزنم و برم اون دور دورا....

 

 

+حس عجیب غریب.....

احساس میکنم رها رها شدم...

آره خودشه...

پیداش کردم....

رها... رها....

 

 

 

+ با هیچ کلمه ای نمیتونم حالم رو توصیف کنم...

انگار کسی داره ته دلم رو قلقلک میده و یه نفر آروم دست کرده لای موهام و میخواد یه دسته گل های وحشی رو بینشون جا بده....

حس عجیب....

 

 

 

+ لبخند کش دار... :)

 

 

+ خدایا شکرت

شکر

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۵
محدثه مهران فر

 

+ این روزا میشینیم و پا میشیم حرف علی رو میزنیم

این روزا بابا همش زیر لب با خودش حرف میزنه و مامان مدام غصه میخوره و من هر شب تلفن رو میگیرم دستم و به صفحش خیره میشم و به تمام حرف هایی که توی روز فکر کرده بودم و میخواستم برای سارا بفرستم فکر میکنم ، ولی تا میام بنویسم همه چیز یادم میره و فقط چهره ی سارا و علی میاد جلوشمم....

هر کاری میکنم باورم نمیشه ، باورم نمیشه که علی یک ماهه روی تخت بیمارستان خوابیده و سارا یک ماهه داره بالا سر برادرش گریه میکنه...

خدایا ، آدم یه وقته نمیدونه که تو چی برای بنده هاش در نظر داری... یه وقتا توکل کردن میشه سخت ترین کار دنیا....  خدایا به دل عمو و چشم گریون خاله رحم کن.... به دل خون سارا رحم کن.....

خدایا.....

 

 

+خدایا هیچ وقت امتحانم نکن با چیزی که در توانم نیست...

 

 

+ امروز از صبح دلم آشوب بود و همش یاد این آهنگ رضا یزدانی بودم که میگه " توی دلم یه پادگان سرباز انگار رختاشونو میشورن...."

 

 

+یک بی حسی عظیم تو کل وجودم موج میزنه.....

 

 

+ دنبال یه تغییر و تحولم.... باید شروع کنم... باید تغییر بدم.... باید دستم رو بزنم سر زانوم و بگم یا علی

 

 

+ دلم میخواد سرم رو بذاره روی شونه های یه نفر و چشمام رو ببندم و به هیچ چیز فکر نکنم....

 

 

+ شاعر میگه : عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو.....

 

 

+ سینم سنگین از کلی حرف نزده اس....

 

 

+باید ساعت ها راه رفت و فکر کرد....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۴
محدثه مهران فر

 

+ گیجم...

انقدر گیج که گاهی احساس میکنم توی این دنیا نیستم....

 

 

+ امروز فهمیدم ریشه نصفی از دعوا ها و بدبختی ها چیزای بیخوده

سر یه چیز مسخره ساعت ها دعوا میکنیم ، ساعت ها داد میکشیم و اعصابمون خرد میشه....

 

 

 

 

+ بعضی چیزا رو دوست ندارم بگم...

و از گفتن بعضی چیزا سخت پشیمونم...

حقا که خودم ، خودم رو به ورطه ی نابودی میکشونم....

 

 

 

 

+ چقدر حسم عجیبه...

و چقدر حسم با ترس آمیخته شده...

خدایا این ترس چیه به وجودم چنگ میزنه؟؟؟

 

 

+ من یه وصله ی ناجورم به این روزا....

 

 

+ آدم که دلش بگیرد

دردش را

به کدام پنجره بگوید

که دهانش

پیش هر غریبه باز نشود؟؟؟

(شاعرش رو نمیدونم)

 

 

 

+ شاعر میگه : آشوبم آرامشم....

هعی....

 

 

 

+ خدایا... ببخش.... ببخش.... ببخش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۳
محدثه مهران فر

 

+ یکی از بچه های اینستا نوشته بود که شوهر و پدر و برادرش میخوان برن سوریه و اون نگرانه.... هر کلمه از متنش رو که میخوندم اشکام میریخت ، نمیدونم چرا حس میکنم خودم توی اون شرایطم ، بعد یاد حرف مامانم افتادم که همیشه میگه تو خودت با دستای خودت شوهرت رو میفرستی جنگ....

حال عجیبی دارم....

 

 

+خانومه نشسته بود جلوم و داشت از پسرش حرف میزد و من مثل همیشه نوک انگشت های پام رو روی گل های فرش میکشیدم و گوشه چادرم رو توی دستم مچاله کرده بودم

حس بدی داشتم.... یه حسی شبیه بغض ، شبیه دلتنگی

دلم میخواست اون لحظه میتونستم پر بزنم برم اون دور دورا...

خدایا این حس غربت آخر سر منو میکشه.....

 

 

+ شاعر میگه : هرجایی پی یت رفته بودم دلتنگ برگشته بودم
آشفته و خسته انگار از جنگ برگشته بودم
من خوب بودم تا یه شهر با خشکسالیش بدم کرد
خوب شد خدا رحم کرد و عشق تو دریا زدم کرد



+خستم از حرف هایی که سکوت میشن....



+دلم مشهد میخواد...
دلم میخواد برم حرم و چادرم رو روی سرم بکشم و ساعت ها گریه کنم...
دلم امام رضا رو میخواد...
دلم...
حس یه ماهی رو دارم که از آب دور افتاده.....


+ هر روز وقتی از خواب بیدار میشم با خودم میجنگم و آشوب های گوشه کنار قلبم رو سرکوب میکنم تا وقتی که چشمام رو میبندم و همه جا تاریک میشه.....



+اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ
وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ
فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد

آ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۲
محدثه مهران فر

 

+ صبح با کلی ذوق و شوق از خواب بیدار شدم و سفره ی صبحانه رو چیدم ( جدیدن از پشت میز نشستن متنفر شدم:/) و منتظر شدم تا همه بیان کنار هم صبحانه بخوریم ، ولی هیچ کس نیومد و هر کسی هول هولی یه لقمه گذاشت دهنش و از خونه بیرون رفت و من مثل اکثر روزا تنهایی صبحانه خوردم و به روی خودم نیوردم که....

اصلن جدیدن خیلی چیزا رو به روی خودم نمیارم و فقط میخندم.....

 

 

 

+ نمیفهمم... دلیل این همه بدو بدو رو نمیفهمم ، دلیل این همه دور بودن ، دلیل این همه عجله.....

 

 

 

+تنها خونه ای که هنوز میشه توش آرامش رو پیدا کرد خونه آقاجونمه...

سکوت خونه ، آروم بودن آدما ، بی خبر از سیاست و هزار کوفت زهرمار.....

هیج کس عجله نداره اونجا ، هیچ کس دنبال چیز خارق العاده ای نیست ، صبح ها تمام پرده ها کنار میره ، آقاجون تا ظهر تو باغچه میچرخه و مامان بزرگ دعا میخونه و عمه غذا درست میکنه ، سر ظهر آقاجون کتش رو تنش میکنه و میره مسجد و بعدش هم میره مغازه ، و یه ساعتی اونجاست و میاد خونه ،ناهار که خورده میشه بعدش همه میخوابن ، و عصر ها بوی خاک خیس خورده ی کل خونه رو پر میکنه.....

دلم از این آرامش ها میخواد ، دلم از این سکوت ها میخواد....

دلم میخواد مثل مامان بزرگم آروم باشم و هر کس هر حرفی زد بیخیال و با یه لبخند از کنارش رد بشم...

دلم گلدون یاس میخواد....

دلم.......

 

 

 

+کاش میدونستم دلیل این آشوب چیه....

کاش میدونستم....

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۸
محدثه مهران فر

 

+ یه وقتا احساس میکنم هیچی نمیدونم ، نمیدونم چی خوبه چی بده...

کاش میشد یه وقتا خدا با آدم حرف بزنه و خودش نشون بده که راه درست چیه....

 

 

 

+ امروز تو صف نماز یه دختر بچه بدون هیچ دلیلی منو بغل کرد و بوسم کرد :)

انقدر حرکتش ناگهانی بود که نمیدونستم چه عکس العملی باید نشون بدم....

 

 

+هوای سرد این روزا دیوانم میکنه....

 

 

+ دلم میخواد چشمام رو ببندم و ساعت ها دور خودم بچرخم....

 

 

+ امروز مطمعن شدم که نیمی از وجودم رو توی آسمان و روی ابرا جا گذاشتم...

 

 

+کاش آدمی بودم که بتونم حرفامو داد بکشم.....

 

 

+ شاعر میگه :

با تو هیچکس جز من
بی سپر نمیجنگه
با تو هیچکس از این
بیشتر نمیجنگه......

 

 

+ من یه آهنگ رو انقدر گوش میدم تا ازش متنفر شم ، حالا از صبح فقط داره آهنگ چشمه ی طوسی چاوشی پلی میشه و مطمعنم حالا حالا از این آهنگ متنفر نمیشم :)

 

 

+ یه حال عجیب بدی دارم....

ینی نمیدونم بد یا خوب...

فقط میدونم خیلی عجیبه...خیلی....

 

 

+ آه.....

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۰
محدثه مهران فر

 

 

+امروز داشتم به این فکر میکردم که چرا ما انقدر غمگینیم؟؟؟

چرا هیچ وقت از شادی هامون برای هم نمیگیم؟؟

چرا تا یه اتفاق خوبی برامون میوفته ، میگیم به کسی نگیم چشمون میزنن؟؟

چرا همیشه منتظر یه اتفاق بدیم؟؟؟

چرا؟؟؟

چرا؟؟؟

 

 

 

+ دیدن خنده های دوستت میتونه بهترین اتفاق توی یه روز بارونی پاییزی باشه :)

خدایا شکرت...

شکر....

 

 

 

+ یه حسی دارم....

با اینکه حس عجیب و غریبیه ولی دوست داشتنیه....

:)

 

 

+بخند.... انقدر بلند بخند تا صدات به آسمون برسه...

 

 

+ شاعر میگه : لحظه ها را انتظارم ، انتظارم روز و شب / در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب....

 

 

+ خدایا....

دوست دارم :)

 

 

+ کلی کار انجام نشده دارم ، ولی حس انجام هیچ کاری نیست...

هوای سرد پاییزی بدجور بی حسم کرده....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۶
محدثه مهران فر


+ رعد برق میزد و محسن چاووشی داشت داد میکشید " به تو فکردم که بارون بباره.... " و من چاقو رو محکم توی دستم گرفته بودم و تند تند کاهو ها رو خرد میکردم و سعی میکردم به روی خودم نیارم که چقدر دلم گرفته ، که چقدر تنهام ، که چقدر سکوت خونه اذیت میکنه.... داشت رعد برق میزد و من سعی میکردم بخندم تا یادم بره از رعد برق میترسم... داشت رعد برق میزد و.....



+ زن برای هضم دلتنگی هاش گریه نمیکنه ، یا آشپزی میکنه ، یا غذا میخوره ، یا خرید میکنه....



+ سخت ترین کار دنیا اینه که بخوای واسه یکی تولد بگیری و خودش نفهمه...

ینی تا فردا موهای من سفید شده....

امیدوارم فردا به خوبی و خوشی تموم بشه:)

کلی براش ستاره رنگی درست کردم و کلی ذوق دارم...

چقدر خوبه که دارمش :)



+ این روزا خیلی شل و وا رفته میگذرن...



+حرف های که سکوت میشه......



+این روزا تا میام روی صورت آدما ماسک بسازم ، همه میگن وای نفسمون گرفت ، وای خفه شدیم

دارم با خودم فکر میکنم چه جوری هر روز این همه ماسک به صورتمون میزنیم و صدامون در نمیاد؟؟

ینی ماسکی هایی که هر روز میزنیم به سنگی ماسک گچی من نیست؟؟؟



+ دلم طرز عجیبی دریا میخواد....



+شاعر میگه : بیا و راحتم کن از نگاه آدما..... ( به شدت توصیه میشه شنیدنش)




+ خدایا

شکرت

شکر....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۴
محدثه مهران فر


+ بعضی وقتا دلم میخواد برم پشت سر بعضی ها وایسم و بگم " عزیزم..." و طرف تا برگشت با لبخند گشادش بگه جانم یه مشت بکوبم وسط صورتش و بعد یه آخیش بلند بگم و صحنه رو ترک کنم ^___^

ولی خب نمیشه و تمام این های و هو میشه یه لبخند و همه چیز تموم میشه  و اون مشت به جایی که توی صورت طرف فرود بیاد میخوره تو صورت خودم:|

چقدر بده بعضی چیزا فقط در حد یه فکر باقی میمونه و هیچ وقت عملی نمیشه....

خدایا قبول داری کظم غیظ یکی از سخت ترین کارای دنیاست؟؟؟ قبول داری آدم گاهی فقط با دعوا آروم میشه؟؟؟

:(



+ یه جوریم...

یه جوری که نمیدونم چه جوریه...

 آشفتم...

یه دقیقه میخندم ، یه دقیقه بعدش بغض میکنم...

آه... امان از این دیوانگی....



+ احساس میکنم به یه دوره خود سازی نیاز دارم....



+ عین یه کوه آتش فشانم که آماده ی فورانه....


+شاعر میگه : چشماتو باز کردی دنیام زیر و رو شد ، چشماتو بستی باز تاریکی هام شروع شد....( توصیه میشه شنیدنش)


+ یه دوستی داشتم ، میگفت هر چی از خدا میخواین محکم بخواه ، هزار تا اما اگر نیار پشتش ، مثلن نگو خدایا ینی میشه؟؟

میگفت مگه به خدا اعتماد نداری؟؟ مگه نمیگی که اون قادر مطلقه پس بسپر به خودش....

شد که شد ، نشد هم فدای سرت بشین و منتظر باش تا یه چیزی بهتر خدا بذاره تو بغلت....

:)


+ لبخند کش دار...انقدر حال میکنم از اینکه فقط خودم میتونم به خودم امیدواری بدم :)


+..........

دلم میخواد تا ابد پشت سر هم نقطه بذارم..........



+هوای مشهد داره دلم....


+ خدایا شکرت...

شکر...

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۸
محدثه مهران فر


+ بعضی روزا با حسرت به آسمون نگاه میکنم و با خودم میگم چرا ما آدما نمیتونیم بریم روی ابرا راه بریم؟؟؟



+ کلی حرف دارم واسه گفتن....

ولی احساس میکنم نمیتونم به هیچ کس بگم ، این حرفا از اون حرفا ست که باید مال خودم باقی بمونه...



+دستامو باز میکنم و با خنده به آسمون نگاه میکنم و آروم شروع میکنم به چرخیدن و کم کم دنیا با دیوار های بلندش محو میشه و فقط من میمونم و آسمون....



+بیشتر از هر وقتی ایمان پیدا کردم که خدا واسه بنده هاش بهترین رو میخواد...

خدایا تمام زندگیم رو سپردم به خودت :)

شکر شکر....



+چقدر خوشحالم از اینکه یه حسن یوسف دارم که غر غر هامو موقع اسکیس زدن گوش میده و وقتی عصبانی کاغذو پاره میکنم بهم میخنده و برگاشو تکون میده و بهم امیدواری میده  که بعد از ده تا طرح کج و کوله بالاخره تو میتونی :|


+ امشب به تمام کسایی که نقاشیشون خوبه حسودیم شد :/



+یه وقتا زندگی مثل یه جعبه مداد رنگیه...
گاهی هم همه رنگا ، رنگ میبازن و همه جا رنگ میشکی به خودش میگیره...



+ آخر سر این عجول بودن کار میده دستم....



+ دلتنگ مشهد....

میدونم آخر سر این دلتنگی منو میکشه.....



+ چقدر دلم میخواد شب باشه

برم کهف...

بارون بیاد...

یه نفر زیر بارون نشسته باشه و زیر لب روضه یا زهرا بخونه و من چادرمو روی سرم بکشم و ساعت ها گریه کنم.....



+ خدایا آرامش من تویی.... :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۲۴
محدثه مهران فر