۳۵ مطلب با موضوع «چرت نوشته هایم» ثبت شده است

 

+ یکی از بچه های اینستا نوشته بود که شوهر و پدر و برادرش میخوان برن سوریه و اون نگرانه.... هر کلمه از متنش رو که میخوندم اشکام میریخت ، نمیدونم چرا حس میکنم خودم توی اون شرایطم ، بعد یاد حرف مامانم افتادم که همیشه میگه تو خودت با دستای خودت شوهرت رو میفرستی جنگ....

حال عجیبی دارم....

 

 

+خانومه نشسته بود جلوم و داشت از پسرش حرف میزد و من مثل همیشه نوک انگشت های پام رو روی گل های فرش میکشیدم و گوشه چادرم رو توی دستم مچاله کرده بودم

حس بدی داشتم.... یه حسی شبیه بغض ، شبیه دلتنگی

دلم میخواست اون لحظه میتونستم پر بزنم برم اون دور دورا...

خدایا این حس غربت آخر سر منو میکشه.....

 

 

+ شاعر میگه : هرجایی پی یت رفته بودم دلتنگ برگشته بودم
آشفته و خسته انگار از جنگ برگشته بودم
من خوب بودم تا یه شهر با خشکسالیش بدم کرد
خوب شد خدا رحم کرد و عشق تو دریا زدم کرد



+خستم از حرف هایی که سکوت میشن....



+دلم مشهد میخواد...
دلم میخواد برم حرم و چادرم رو روی سرم بکشم و ساعت ها گریه کنم...
دلم امام رضا رو میخواد...
دلم...
حس یه ماهی رو دارم که از آب دور افتاده.....


+ هر روز وقتی از خواب بیدار میشم با خودم میجنگم و آشوب های گوشه کنار قلبم رو سرکوب میکنم تا وقتی که چشمام رو میبندم و همه جا تاریک میشه.....



+اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ
وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ
فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد

آ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۲
محدثه مهران فر

 

+ صبح با کلی ذوق و شوق از خواب بیدار شدم و سفره ی صبحانه رو چیدم ( جدیدن از پشت میز نشستن متنفر شدم:/) و منتظر شدم تا همه بیان کنار هم صبحانه بخوریم ، ولی هیچ کس نیومد و هر کسی هول هولی یه لقمه گذاشت دهنش و از خونه بیرون رفت و من مثل اکثر روزا تنهایی صبحانه خوردم و به روی خودم نیوردم که....

اصلن جدیدن خیلی چیزا رو به روی خودم نمیارم و فقط میخندم.....

 

 

 

+ نمیفهمم... دلیل این همه بدو بدو رو نمیفهمم ، دلیل این همه دور بودن ، دلیل این همه عجله.....

 

 

 

+تنها خونه ای که هنوز میشه توش آرامش رو پیدا کرد خونه آقاجونمه...

سکوت خونه ، آروم بودن آدما ، بی خبر از سیاست و هزار کوفت زهرمار.....

هیج کس عجله نداره اونجا ، هیچ کس دنبال چیز خارق العاده ای نیست ، صبح ها تمام پرده ها کنار میره ، آقاجون تا ظهر تو باغچه میچرخه و مامان بزرگ دعا میخونه و عمه غذا درست میکنه ، سر ظهر آقاجون کتش رو تنش میکنه و میره مسجد و بعدش هم میره مغازه ، و یه ساعتی اونجاست و میاد خونه ،ناهار که خورده میشه بعدش همه میخوابن ، و عصر ها بوی خاک خیس خورده ی کل خونه رو پر میکنه.....

دلم از این آرامش ها میخواد ، دلم از این سکوت ها میخواد....

دلم میخواد مثل مامان بزرگم آروم باشم و هر کس هر حرفی زد بیخیال و با یه لبخند از کنارش رد بشم...

دلم گلدون یاس میخواد....

دلم.......

 

 

 

+کاش میدونستم دلیل این آشوب چیه....

کاش میدونستم....

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۸
محدثه مهران فر

 

+ یه وقتا احساس میکنم هیچی نمیدونم ، نمیدونم چی خوبه چی بده...

کاش میشد یه وقتا خدا با آدم حرف بزنه و خودش نشون بده که راه درست چیه....

 

 

 

+ امروز تو صف نماز یه دختر بچه بدون هیچ دلیلی منو بغل کرد و بوسم کرد :)

انقدر حرکتش ناگهانی بود که نمیدونستم چه عکس العملی باید نشون بدم....

 

 

+هوای سرد این روزا دیوانم میکنه....

 

 

+ دلم میخواد چشمام رو ببندم و ساعت ها دور خودم بچرخم....

 

 

+ امروز مطمعن شدم که نیمی از وجودم رو توی آسمان و روی ابرا جا گذاشتم...

 

 

+کاش آدمی بودم که بتونم حرفامو داد بکشم.....

 

 

+ شاعر میگه :

با تو هیچکس جز من
بی سپر نمیجنگه
با تو هیچکس از این
بیشتر نمیجنگه......

 

 

+ من یه آهنگ رو انقدر گوش میدم تا ازش متنفر شم ، حالا از صبح فقط داره آهنگ چشمه ی طوسی چاوشی پلی میشه و مطمعنم حالا حالا از این آهنگ متنفر نمیشم :)

 

 

+ یه حال عجیب بدی دارم....

ینی نمیدونم بد یا خوب...

فقط میدونم خیلی عجیبه...خیلی....

 

 

+ آه.....

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۰
محدثه مهران فر


+ رعد برق میزد و محسن چاووشی داشت داد میکشید " به تو فکردم که بارون بباره.... " و من چاقو رو محکم توی دستم گرفته بودم و تند تند کاهو ها رو خرد میکردم و سعی میکردم به روی خودم نیارم که چقدر دلم گرفته ، که چقدر تنهام ، که چقدر سکوت خونه اذیت میکنه.... داشت رعد برق میزد و من سعی میکردم بخندم تا یادم بره از رعد برق میترسم... داشت رعد برق میزد و.....



+ زن برای هضم دلتنگی هاش گریه نمیکنه ، یا آشپزی میکنه ، یا غذا میخوره ، یا خرید میکنه....



+ سخت ترین کار دنیا اینه که بخوای واسه یکی تولد بگیری و خودش نفهمه...

ینی تا فردا موهای من سفید شده....

امیدوارم فردا به خوبی و خوشی تموم بشه:)

کلی براش ستاره رنگی درست کردم و کلی ذوق دارم...

چقدر خوبه که دارمش :)



+ این روزا خیلی شل و وا رفته میگذرن...



+حرف های که سکوت میشه......



+این روزا تا میام روی صورت آدما ماسک بسازم ، همه میگن وای نفسمون گرفت ، وای خفه شدیم

دارم با خودم فکر میکنم چه جوری هر روز این همه ماسک به صورتمون میزنیم و صدامون در نمیاد؟؟

ینی ماسکی هایی که هر روز میزنیم به سنگی ماسک گچی من نیست؟؟؟



+ دلم طرز عجیبی دریا میخواد....



+شاعر میگه : بیا و راحتم کن از نگاه آدما..... ( به شدت توصیه میشه شنیدنش)




+ خدایا

شکرت

شکر....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۴
محدثه مهران فر


+ بعضی وقتا دلم میخواد برم پشت سر بعضی ها وایسم و بگم " عزیزم..." و طرف تا برگشت با لبخند گشادش بگه جانم یه مشت بکوبم وسط صورتش و بعد یه آخیش بلند بگم و صحنه رو ترک کنم ^___^

ولی خب نمیشه و تمام این های و هو میشه یه لبخند و همه چیز تموم میشه  و اون مشت به جایی که توی صورت طرف فرود بیاد میخوره تو صورت خودم:|

چقدر بده بعضی چیزا فقط در حد یه فکر باقی میمونه و هیچ وقت عملی نمیشه....

خدایا قبول داری کظم غیظ یکی از سخت ترین کارای دنیاست؟؟؟ قبول داری آدم گاهی فقط با دعوا آروم میشه؟؟؟

:(



+ یه جوریم...

یه جوری که نمیدونم چه جوریه...

 آشفتم...

یه دقیقه میخندم ، یه دقیقه بعدش بغض میکنم...

آه... امان از این دیوانگی....



+ احساس میکنم به یه دوره خود سازی نیاز دارم....



+ عین یه کوه آتش فشانم که آماده ی فورانه....


+شاعر میگه : چشماتو باز کردی دنیام زیر و رو شد ، چشماتو بستی باز تاریکی هام شروع شد....( توصیه میشه شنیدنش)


+ یه دوستی داشتم ، میگفت هر چی از خدا میخواین محکم بخواه ، هزار تا اما اگر نیار پشتش ، مثلن نگو خدایا ینی میشه؟؟

میگفت مگه به خدا اعتماد نداری؟؟ مگه نمیگی که اون قادر مطلقه پس بسپر به خودش....

شد که شد ، نشد هم فدای سرت بشین و منتظر باش تا یه چیزی بهتر خدا بذاره تو بغلت....

:)


+ لبخند کش دار...انقدر حال میکنم از اینکه فقط خودم میتونم به خودم امیدواری بدم :)


+..........

دلم میخواد تا ابد پشت سر هم نقطه بذارم..........



+هوای مشهد داره دلم....


+ خدایا شکرت...

شکر...

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۸
محدثه مهران فر


+ بعضی روزا با حسرت به آسمون نگاه میکنم و با خودم میگم چرا ما آدما نمیتونیم بریم روی ابرا راه بریم؟؟؟



+ کلی حرف دارم واسه گفتن....

ولی احساس میکنم نمیتونم به هیچ کس بگم ، این حرفا از اون حرفا ست که باید مال خودم باقی بمونه...



+دستامو باز میکنم و با خنده به آسمون نگاه میکنم و آروم شروع میکنم به چرخیدن و کم کم دنیا با دیوار های بلندش محو میشه و فقط من میمونم و آسمون....



+بیشتر از هر وقتی ایمان پیدا کردم که خدا واسه بنده هاش بهترین رو میخواد...

خدایا تمام زندگیم رو سپردم به خودت :)

شکر شکر....



+چقدر خوشحالم از اینکه یه حسن یوسف دارم که غر غر هامو موقع اسکیس زدن گوش میده و وقتی عصبانی کاغذو پاره میکنم بهم میخنده و برگاشو تکون میده و بهم امیدواری میده  که بعد از ده تا طرح کج و کوله بالاخره تو میتونی :|


+ امشب به تمام کسایی که نقاشیشون خوبه حسودیم شد :/



+یه وقتا زندگی مثل یه جعبه مداد رنگیه...
گاهی هم همه رنگا ، رنگ میبازن و همه جا رنگ میشکی به خودش میگیره...



+ آخر سر این عجول بودن کار میده دستم....



+ دلتنگ مشهد....

میدونم آخر سر این دلتنگی منو میکشه.....



+ چقدر دلم میخواد شب باشه

برم کهف...

بارون بیاد...

یه نفر زیر بارون نشسته باشه و زیر لب روضه یا زهرا بخونه و من چادرمو روی سرم بکشم و ساعت ها گریه کنم.....



+ خدایا آرامش من تویی.... :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۲۴
محدثه مهران فر


با اخم نگاهم میکند و پشت سر هم غر میزند و من بی توجه به غر غر هایش رو تختی ام را مرتب میکنم...

عصبانی میشود ، داد میکشد و سرش را به پنجره میکوبد...

برمیگردم و داد میکشم "چته؟؟چرا انقدر غر میزنی؟؟ " با بغض نگاهم میکند و با حالت قهر سرش را بین برگ های بی جانش پنهان میکند و شانه اش میلرزد...

جلو میروم و بغلش میکنم و زیر گوشش میگویم " ببخشید....خب عزیزکم ، من الان از کجا برات آفتاب پیدا کنم تا برگ هات رو زیرش پهن کنی؟؟"

شانه اش بیشتر میلرزد و من پا به پایش گریه میکنم ، تک تک برگ هایش را میبوسم و میگویم " خودم آفتابت میشم... غصه نخور عزیزکم...غصه نخور..."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۲
محدثه مهران فر

+ از ته دل میخندم و دستای قرمزم رو بهم فشار میدم...

سرمو بالا میگیرم و با خنده آغوشم رو به روی قطره های بارون باز میکنم....

فقط یه دختر متولد زمستون میتونه اینجوری عاشق سرما باشه....



+ از بهترین حس های دنیا اینه که بعد از نماز صبح بخزی زیر پتو و با خنده خرستو بغل کنی و محکم چشماتو ببندی....



+ حس یوسف جان سرما خورده و از صبح اخماش رو تو هم کرده ، هر از چندگاهی عطسه میکنه و یک ریز غر میزنه و من نشستم روی تخت دارم غش غش بهش میخندم :)


+ یه وقتا فکر میکنم نکنه چیزی که از خدا میخوام به ضررمه...

چرا من انقدر عجولم و صبر ندارم؟؟

از همه مهم تر چرا به خدا اعتماد ندارم؟؟؟



+ شاعر میگه : احساس میکنم تو رو از پشت این همه سکوت...



+ این روزا فقط دلم میخواد روی تختم دراز بکشم و کتاب بخونم و هر از چندگاهی سرمو بلند کنم و با یه لبخند کش دار به شیشه ی خیس از بارون خیره شم....


+شب های پاییزی پر از حس های عجیب و هیجان انگیز :)


+ همدم این روزهای من آهنگ باران علی رضا قربانی


+خدایا...

شکرت

شکر:)



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۰۹
محدثه مهران فر


خدایا از من به عنوان دختری یاد کن که هیچ بود ، نه عاشق بود نه خردمند ، از من به عنوان دختری یاد کن که در زندگی تنها به دنبال احساس صادقانه گشت و در میاین این همه آدم رنگا رنگ هیچ کس صادق نبود...





+ اینو اول یکی از دفتر های پیش دانشگاهیم بعد از خوندن نمایشنامه اتللو نوشتم!
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۲
محدثه مهران فر


+ غربت....

چرا هر جا میرم حس غربت به جونم چنگ میزنه؟؟

چرا بین این همه آدم غریبم؟؟

چرا چرا...

یادمه خیلی وقت پیش تو یه کتابی خوندم ، "خدایا هیچ کسو غریب نکن..." اون موقع گفتم چه جمله ی مزخرفی ولی الان با تک تک سلول هام درکش میکنم

خدایا واقعن درد غربت بد دردیه

با هیچی درمون نمیشه

تمام دردش میشه بغض

تمام خستگیش فقط میشه یه نفس عمیق....



+ من به معنی واقعی گیجم...

اصلن انگار توی این دنیا نیستم...

دنیا انگار محو شده و من بین سایه ها زندگی میکنم....

امروز دو بار کیف پولم رو گم کردم ، بار اول یه راننده تاکسی برام پیداش کرد ، بار دوم هم یکی از کارمند های بیمارستان....

بابام با کلی اخم بهم میگه " حواست کجاست گیج علی خان..." فقط نگاش میکنم

واقعن حواسم کجاست؟؟

نمیدونم...

نمیدونم...

مامانم میگه " اگه کیفت پیدا نمیشد چی کار میخواستی بکنی وسط خیابون بدون پول؟؟ "

بیخیال میخندم و میگم " فلن که گم نشد ، خدا امروز بهم تشر زد که هی دختر به بنده های من خیلی بدببین نباش... "

اخم میکنه میگه از دست تو و من بلند تر میخندم و صداشو در نمیارم که هفته پیشم یه بار دیگه کیف پولمو گم کرده بودم :)

الان نوشتن گم شدن یه کیف پول چه اهمیتی داره؟؟؟

نمیدونم... درست مثل هزارتا چیز دیگه که نمیدونم....



+ خدایا ممنونم که انقدر حواست بهم هست یه وقتا حس میکنم جز تو هیچ کس حواسش به من نیست...

شکرت... شکر

شکر که دارمت...

و چقدر شرمندتم..

شرمنده همه خوبی هات...

شرمنده همه لطفات...

ببخش رو سیاهی منو...

ببخش...



+ شاعر میگه :

امشب تمام عاشقان را دست به سر کن

یک امشبی را با من بمان با من سحر کن

بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را

کج کن کلاه دستی بزن مطرب خبر کن....



+بچه که بودم ، همیشه به خاطر شیر کاکائو و کیک یا در مواقع خیلی حساس به خاطر همبرگر میرفتم دکتر و دندون پزشکی...

ولی حالا که بزرگ شدم ، دیگه کسی نیست دستمو بگیره و بگه اگه بیای بریم دکتر بعدش میریم همبرگر میخوریم و من یکم کج کج نگاش کنم و با گام های نا مطمعن دنبالش راه بیوفتم ...

حالا باید خودم صبح زود پاشم و دستم رو بکنم تو جیبم و برم دندون پزشکی و هی به خودم دلداری بدم که بعدش میریم باهم شیر کاکائو و کیک میخوریم...

از دندون پزشکی که اومدم ، بغض داشتم ، مامان رو نگاه کردم و گفتم " بریم همبرگر بخوریم؟؟" خندید گفت " بریم..."

چقدر دوسش دارم و چقدر این روزا اذیتش میکنم...

دختر بدیم...

میدونم...

میدونم...

چقدر دلش براش میسوزه که یه دختر دیوانه داره....



+ برای اولین تو این مدت دلم میخواد ساعت ها بنویسم....



+نفس عمیق بکش و بپر....


+ نوشته بود : خدایا ببخش گناهانی که لذتش رفت و مسؤولیتش ماند...

آخ... روانیم میکنه این جمله....

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۰
محدثه مهران فر