+ امشب یاد بقیع به دلم چنگ میزنه....
تولدتون مبارک آقای مهربونم....
تولدتون مبارک غریب ترین عالم....
تولدتون مبارک....
+شب تولد آقا.... شب تولد من....
خجالت میکشم....
از شما... از خودم... از....
+ به بابا میگم میخوام حلوا درست کنم ، نگام میکنه و هیچی نمیگه...
خوابم میبره ، وقتی از خواب پا میشم میبینم حلوا خریده...
میگم دلم میخواست خودم حلوا درست کنم
مامان اخم میکنه و میگه آدم شب تولد که حلوا درست نمیکنه شب بیست و یکم حلوا درست کن...
با بغض نگاش میکنم
دلم میخواد داد بکشم که آدم شب تولدش باید حلوا بخوره اونم حلوایی که خودش درست کرده...
ولی بغضمو قورت میدم و با یه لبخند زورکی شیرینی ها رو توی ظرف میچینم....
و زیر لب میگم شب تولد باید دهن آدم شیرین شه...
و کسی تو سرم داد میکشه... اونم با حلوا....
+ عصر خوابم برد
خواب ارمیا رو دیدم
دور میچرخید و داد میکشید " آلبالا لیل والا...."
چشم هامو بستم....
ارمیا پشت سر هم داد میکشید " آلبالا لیل والا...."
+ میشه "تو"یکم هوای "منو" بیشتر داشته باشی
کسی از اعماق وجودم داد میکشه مگه "تو" هوای "منو" داری؟
گریم میگیره....
+ تازگی ها متوجه شدم ، فشار پایین رابطه ی مستقیم با گریه کردن داره....
فشارم بالا نمیاد و اشک هام هم تلاشی برای بند اومدن نمیکنن....
+چقدر از گریه مینویسم....
" خدایا رحم کن بر کسی که سرمایه اش امید و صلاحش گریه است....."
+ رفتم لب استخر وایسادم....
یکی تو وجودم داد میکشه بپر....
سر سختانه پامو به زمین میکوبم و میگم روزه ام....
همون موجود خفته ی درونم میگه نیستی ، نشونت بدم؟؟
به آب خیره میشم و تصور میکنم آبی رو که سطحش رو خونابه های انباشته شده ی وجودم پر کرده......
یه قدم عقب میرم و به خودم میلرزم....
+رفتگر محله مون داره پشت پنجره ی اتاقم رو جارو میکشه و واسه خودش آواز میخونه....
دلم میخواد سرمو از پنجره بیرون کنم و باهاش بخونم
" مرز در عقل و جنون باریک است ، کفر و ایمان چه بهم نزدیک است...."
ولی خفه خون میگیرم و میذارم علی رضا قربانی توی گوشم داد بکشه
"عشق "تو" پشت جنون محو شده هوشیاری ست مگو سهو شده.."
+ تو این پارت همچنان علی رضا قربانی فریاد میکشه
"از من تازه مسلمان بگذر..."
اینجا دیگه گریه واجبه....
+ حال آشفته ی مرا درمان نیست....