چرت نوشته های شبانه
+ غربت....
چرا هر جا میرم حس غربت به جونم چنگ میزنه؟؟
چرا بین این همه آدم غریبم؟؟
چرا چرا...
یادمه خیلی وقت پیش تو یه کتابی خوندم ، "خدایا هیچ کسو غریب نکن..." اون موقع گفتم چه جمله ی مزخرفی ولی الان با تک تک سلول هام درکش میکنم
خدایا واقعن درد غربت بد دردیه
با هیچی درمون نمیشه
تمام دردش میشه بغض
تمام خستگیش فقط میشه یه نفس عمیق....
+ من به معنی واقعی گیجم...
اصلن انگار توی این دنیا نیستم...
دنیا انگار محو شده و من بین سایه ها زندگی میکنم....
امروز دو بار کیف پولم رو گم کردم ، بار اول یه راننده تاکسی برام پیداش کرد ، بار دوم هم یکی از کارمند های بیمارستان....
بابام با کلی اخم بهم میگه " حواست کجاست گیج علی خان..." فقط نگاش میکنم
واقعن حواسم کجاست؟؟
نمیدونم...
نمیدونم...
مامانم میگه " اگه کیفت پیدا نمیشد چی کار میخواستی بکنی وسط خیابون بدون پول؟؟ "
بیخیال میخندم و میگم " فلن که گم نشد ، خدا امروز بهم تشر زد که هی دختر به بنده های من خیلی بدببین نباش... "
اخم میکنه میگه از دست تو و من بلند تر میخندم و صداشو در نمیارم که هفته پیشم یه بار دیگه کیف پولمو گم کرده بودم :)
الان نوشتن گم شدن یه کیف پول چه اهمیتی داره؟؟؟
نمیدونم... درست مثل هزارتا چیز دیگه که نمیدونم....
+ خدایا ممنونم که انقدر حواست بهم هست یه وقتا حس میکنم جز تو هیچ کس حواسش به من نیست...
شکرت... شکر
شکر که دارمت...
و چقدر شرمندتم..
شرمنده همه خوبی هات...
شرمنده همه لطفات...
ببخش رو سیاهی منو...
ببخش...
+ شاعر میگه :
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی را با من بمان با من سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه دستی بزن مطرب خبر کن....
+بچه که بودم ، همیشه به خاطر شیر کاکائو و کیک یا در مواقع خیلی حساس به خاطر همبرگر میرفتم دکتر و دندون پزشکی...
ولی حالا که بزرگ شدم ، دیگه کسی نیست دستمو بگیره و بگه اگه بیای بریم دکتر بعدش میریم همبرگر میخوریم و من یکم کج کج نگاش کنم و با گام های نا مطمعن دنبالش راه بیوفتم ...
حالا باید خودم صبح زود پاشم و دستم رو بکنم تو جیبم و برم دندون پزشکی و هی به خودم دلداری بدم که بعدش میریم باهم شیر کاکائو و کیک میخوریم...
از دندون پزشکی که اومدم ، بغض داشتم ، مامان رو نگاه کردم و گفتم " بریم همبرگر بخوریم؟؟" خندید گفت " بریم..."
چقدر دوسش دارم و چقدر این روزا اذیتش میکنم...
دختر بدیم...
میدونم...
میدونم...
چقدر دلش براش میسوزه که یه دختر دیوانه داره....
+ برای اولین تو این مدت دلم میخواد ساعت ها بنویسم....
+نفس عمیق بکش و بپر....
+ نوشته بود : خدایا ببخش گناهانی که لذتش رفت و مسؤولیتش ماند...
آخ... روانیم میکنه این جمله....