کوچ تا چند ؟ مگر می شود از خویش گریخت
"بال" تنها غم غربت به پرستو ها داد....
" فاضل نظری"
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است*
*حافظ
_ بین زندگی ما و اشعاری که در مدرسه یادگرفته ایم چه رابطه ای هست؟؟ حفظ کردن شعر هم مثل حل کردن یک مسئله ریاضی است ، یا به هر حال چیزی شبیه آن ، نه؟
+ شعر در زندگی به چه درد میخورد؟؟
_ این هم کلاسی های خودمان را نگاه کن ، آیا به نظر تو آن ها برای ادامه زندگی به شعر احتیاج دارند؟؟ آن ها به یک شوهر احمق و پولدار احتیاج دارند تا حسابی پوست تنش را بکنند ، آن ها هرگز از خود نمیپرسند که " شعر" چیست ، همان طور که درباره مرگ هم از خود سوال نمیکنند ، آن ها هرگز دچار پریشان حالی و ترس نخواهند شد، زندگی آن ها مثل یک مرغابی پلاستیکی است که رو آب وان حمام شناور است. بدون شک از من و تو زندگی بهتری خواهند داشت ولی آیا در واقع میتوان اسم آن را زندگی گذاشت؟؟؟ یک زندگی پر از خمیازه!
+اگر شعر به دردی نمیخورد پس چرا وجود دارد؟؟؟
_ شاید به خاطر اینکه به ما یادآور شود که درست همان چیزی که به درد نمیخورد بین ما و میمون ها تفاوت به وجود می آورد. مثلا زیبایی به چه درد میخورد؟ ترحم ، هماهنگی به چه درد میخورد؟ مسائل مهم هرگز به درد نخورده اند..
از کتاب طوطی نوشته سوزانا تامارو
من ضدی دارم
آن قدر فریب کار که آن را
" خود" پنداشته ام.
حالا
من از خود برای " تو" شکایت آورده ام.....
* فاضل نظری
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ : أَسْلِمْ ۖ
قَالَ : أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ
زمانی که پروردگارش به او گفت : تسلیم شو!
گفت : تسلیم پروردگار جهانیان شدم
*بقره آیه 131