۳ مطلب با موضوع «لبخند :)» ثبت شده است

شال گردنش رو دور صورتش پیچید و گفت سردمه

دست کردم و از توی جیبم یه گوله خورشید در اوردم و گذاشتم کف دستش

خندید و من دیدم که لپ هاش از شدت گرما گل انداخت :)

 

 

 

 

 

حال همون پرنده هایی که بالا سرمون پرواز میکردن :)

 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۲
محدثه مهران فر


چگونه میتوان زیباتر شد؟؟

به نام خدا

با خواندن کتاب :)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۰
محدثه مهران فر

ساعت دوازده شب است ، هیچ کس در خیابان نیست و مادر از شدت ذوقش با آخرین سرعت در حال رانندگی ست ،شیشه ی ماشین را پایین میکشم ، باد به صورتم میخورد و چادرم را از سرم می اندازد ، از ضبط  موسیقی بی کلام پخش میشود ، زیادش میکنم و دستم را از شیشه ی ماشین بیرون میکنم ، چشمام رو میبندم و در هوا برای خودم نت هایی که را بلد نیستم میزنم ، باد از لای انگشتانم سر میخورد و چیزی درون دلم فرو میریزد....
میخندم و با خود فکر میکنم چقدر ساده میشود خندید....
سرعت ماشین بیشتر میشود و لبخند های من پررنگ تر...
زندگی هنوز جریان دارد...
هنوز میشود خندید......
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۶
محدثه مهران فر