۳۱ مطلب با موضوع «از دیگران» ثبت شده است

 

عاشقی دردسری بود نمی دانستم

حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم

 پرگرفتیم ولی باز به دام افتادیم

شرط ، بی بال و پری بود نمیدانستیم

 آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو

سهم‌مان بی خبری بود نمیدانستیم

 آب و جاروی در خانه ما شاهد بود

از تو بر ما گذری بود نمیدانستیم

 این همه چشم به راهی نگرانم کرده

عاشقی دردسری بود نمیدانستیم

تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا؟

آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا

رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید؟

عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید

ما برای خودمان اینهمه گفتیم بیا؟

نذر کردیم به پای تو بیفتیم بیا



*صابر خراسانی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۷
محدثه مهران فر
 

 

 

 

چگونه بر فراق " تو" صبر کنم؟؟؟
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۰
محدثه مهران فر

 

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

 

*ماگارات بیگل

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۷
محدثه مهران فر

 

 

عزیز : میدونی آدمایی که میتونن گاهی وقتا یه شکم سیر گریه کنن چقدر شانس دارن؟؟؟

 

[ماهی ها عاشق میشوند _علی رفیعی]

 

 

 

 

 
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۱
محدثه مهران فر

 

 

گریه میبارم ز بس گنهکارم.....

 

 

+حال امشبم....

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۱۱
محدثه مهران فر

 

 

صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُون..........


( آری ایمان دلهای ما ) رنگ آمیزی خدایی است و کیست که رنگ آمیزیش بهتر از خدا باشد؟ و ما پرستندگان اوییم.

 

 

 

 

 

+قشنگ تر از این آیه هم داریم؟؟؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۲
محدثه مهران فر

 

 

 

فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ......

 

 

 

                                     همانا به سوى تو گریختم.....

 

 

 

 

 


+ حال امشبم....

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۳۰
محدثه مهران فر

 

 

فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

﴿۹۶﴾

 

پس چون مژده ‏رسان آمد آن [پیراهن] را بر چهره او انداخت پس بینا گردید گفت آیا به شما نگفتم که بى‏شک من از [عنایت] خدا چیزهایى میدانم که شما نمیدانید

(۹۶)

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۶
محدثه مهران فر

خب من عشق را جور دیگری می دیدم...
از اولش هم همین طور بودم...
این ک مثل دکمه ی شل به پیراهن کسی آویزان باشم را دوست نداشتم...
این ک مثل تابلوی راهنما مدام یادآور باید و نبایدی باشم را،دوست نداشتم...
این ک من می خواستم با هم عبور کنیم...
گاهی حتی پس و پیش...
اما در حرکت...
من ایستادن را قبول ندارم...
من درجا زدن را دوست ندارم...
من از هرآنچه ک او را از رفتن باز می دارد،بیزارم...
می خواستم قایق نجات باشم..
بال پرواز باشم..
چراغ روشنی ک از هرجای تاریکی نگاه کند می بیند اش..
می خواستم هرجا ایستاد و خسته شد..نوک قله را نشانش بدهم و سرخوشانه پا به پایش بدوم..
حتی اگر خودم به هیچ جا نرسم..
هیچوقت تصاحب کردن را یاد نگرفتم!
این ک بروی با چنگ و دندان یک کسی را مال خودت کنی..
یک چیز را ب خودت ببندی..
دست کسی را تنها برای آن بگیری ک فرار نکند..
مگر نه اینکه هرکس تنها ب خویشتنش تعلق دارد،
پس جنگ برای چه؟
آدمیزاد بخواهد
دلش ب ماندن باشد..
هزار فرسخ هم دور شود،باز هم مانده است..
باید از خودت بدانی اش..
"آدمیزاد مگر برای داشتن خودش میجنگد"؟
من بلد نیستم بجنگم،
سخت ترین روزها را فقط گریه میکنم و فکر میکنم لابد دلش جای دیگری ست و آدم نباید دنبال رفتنی ها بدود..
باید بنشیند پشت در و یواشکی گریه کند..
من با بند بند وجودم دوستت میدارم و سیاست و حساب و کتاب و روانشناسی و تاریخ و جغرافی را هم دخالت نمیدهم..
من فقط زندگی میکنم و زندگی بالاخره یک جا تمام میشود..
بگوییم دوستت دارم و بنشینیم ب تماشا..
بگوییم دوستت دارم و دست و پا نزنیم..
اشک و لبخندمان را بغل بگیریم و همه چیز را صبورانه بسپاریم ب زمان..
"چرا ک زیر آسمان برای هر چیز زمانی ست"
حالا بعضی وقت ها یک چیز کوچکی توی قلبم خسته است..
دلش مهربانی میخواهد..
بعضی وقتها بیخودی تند تند می تپد و تقصیر هیچکس هم نیست..
بیخودی دیوانه میشود و دلش کرور کرور لحظه های بی دغدغه ی عاشقانه میخواهد..
دلش میخواهد می توانست بگوید:
"مسافر کوچولو،شازده کوچولوی من،
یا بیا و کنارم بمان..
یا این دخترک مغرور گل به دامن بهانه گیر را با خودت بردار و ببر گوشه ای با عشق گم و گورش کن"..

 

 

 

 

 

 

پ.ن : عجیب این متن را دوست دارم

اسم نویسنده ی متن را نمیدانم

هر که میداند بگوید :)

 

 

پ.ن : بشنوید این متن رو با صدای من


دریافت
عنوان: من عشق را جور دیگری میدیدم

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۱۶
محدثه مهران فر

 

 

در گوشه ای نشسته و کز کزده بود ، با آن جثه ی لاغر و استخوانی ، سرش را در دستانش فرو کرده بود و هق هق میکرد. کنارش زانو زدم ، بارها و بارها پرسیدم و پرسیدم " چی شده میکله ، چه اتفاقی افتاده؟؟ چه بلایی سرت اوردن؟؟ "

بی آنکه دست هایش را از صورتش بردارد گفت " چیزی نیست ، چیزی نیست...."

_ اگه چیزی نیست پس چرا گریه میکنی؟

عاقبت سرش را بلند کرد ، معصوم نگاهم کرد و گفت : "دارم برای مسیح گریه میکنم چون هیچ کس نمیدونه به خاطر گناهان ما چقدر عذاب میکشید..."

 

 

 

* کتاب جهنم سوت و کور است

 

 

حتمن حتمن این کتاب رو بخونید مطمعنم پشیمون نمیشین :)

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۸
محدثه مهران فر