شال گردنش رو دور صورتش پیچید و گفت سردمه
دست کردم و از توی جیبم یه گوله خورشید در اوردم و گذاشتم کف دستش
خندید و من دیدم که لپ هاش از شدت گرما گل انداخت :)
حال همون پرنده هایی که بالا سرمون پرواز میکردن :)