او می دوید و من می دویدم....

شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۱ ق.ظ

 

 

 

برسر زنان میدوی و فریاد میکشی " الله اکبر..." و من روی زمین مچاله شده ام و قلبم آنچنان میتپد که احساس میکنم هر لحظه ممکن است قفسه ی سینه ام را بشکافد و روی دستانم بیوفتد....

 

از دور فریاد میکشی  " داد بکش...امشب شب فریاد کشیدن...الله اکبر... الله اکبر..." گریه امانم بریده است...

 

"یالا.... داد بکش...."

 

دهانم خشک خشک است....

 

لب باز میکنم " یا غیاث المستغیثین..."

 

'بلند تر.. بذار صدات گوش فلک رو کر کنه..."

 

سرم را بلند میکنم، ماه با قیافه ای درهم بالای سرم ایستاده و برای ما گریه میکند " یا غیاث...."

 

تو میدوی و فریاد میکشی "الله اکبر..."و زمین زیر پایت میلرزد و کوه ها  در مقابل فریاد هایت سر خم میکنند ... و من سر به سمت آسمان گرفته و فریاد میکشم "یا غیاث المستغیثین... " و احساس میکنم با هر فریادم ستاره ها میلرزند و ماه بر سر میکوبد...

 تو فریاد زنان میدوی به سمت ابدیت ، به سمت همان نوری که  افق را در برگفته است...

و من...پایی برای دویدن ندارم و بی هیچ حرکتی نشسته ام و تنها نشانه ی عبودیتم فریاد های از دل است....

تو میدوی و در نور فرو میروی و من همچنان در ظلمت ایستاده ام و جز اشک صلاحی برای مبارزه با این تاریکی ندارم....

تو میدوی و من.....

 

 

 

 

+گاهی حسودی میکنم به این همه خوب بودن!!!!!

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۱۲
محدثه مهران فر

نظرات  (۱)

۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۱ المستغاث بک یا صاحب الزمان
ارحم من راس ماله بکاء
پاسخ:
ارحم......

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">