قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین.....
رادیو را روشن کرده ام روی تخت نشسته ام و " موبی دیک " میخوانم ، مدام پشت سر هم خمیازه میکشم و چشمان پر از اشکم را میمالم ، کتاب سنگینی ست ، مجبورم هر خط را یکی دو بار بخوانم و هر چقدر جلو تر میروم احساس یک آدمی را که فقط حروف الفبا را بلد است و آن وقت با کمال اعتماد به نفس کتاب القانون فیالطب شیخ رئیس را برداشته و میخواهد یک شبه تمامش کند.
دستم را روی چشمانم میکشم و گیج و منگ به اسامی اسطوره هایی نگاه میکنم که کنار هم ردیف شده اند و انگار نه انگار که همین چند روز پیش درس اسطوره شناسی یا همان تمثیل شناسی را پاس کرده ام و هر خط که میخوانم حیرتم بیشتر میشود و با خودم میگویم مگر میشود یک آدم انقدر ذهنش پر از اطلاعات باشد و بتواند این اطلاعات را به هم ربط بدهد و یک رمان بنویسد ، و بعد یاد خطی خطی های خودم می افتم و خنده ام میگیرد ، خنده میگیرد از این همه حماقتم ، خنده میگیرد از روزهایی که نوشتم و فکر کردم خوب مینویسم ، خنده میگیرد از روز هایی که خواندم و فکر کردم خیلی میدانم....
فصل دو را که تمام میکنم کتاب را میبندم و روی تختم دراز میکشم و به سقف زل میزنم ، از دیشب تا حالا تنها دو فصل که در مجموع میشود سی و هشت خوانده ام و حالا مثل یک دونده ای که در مسابقه ی دوی ماراتن شرکت کرده است ، خسته و بی رق روی تخت افتاده ام و تک تک کلمات را با خودم مرور میکنم و فکر میکنم به لازاروسی که با شکم دریده شده رو به روی خانه ی مرد توانگر افتاده و فکر میکنم به مرد توانگری که لباس ابریشمی قرمز به تن دارد و هر روز قرمزشی اش بیشتر میشود...
چشمانم را میبندم ، اخبار دارد از قیمت سکه و ارز میگوید ، بی ارزش ترین چیز هایی که زندگی همه ی ما به آن گره خورده... بازار مصرفی لعنتی.... تمام زندگی همین است " پول" و دیگر مهم نیست که افکار ها در چه سمت و سویی حرکت میکنند ، همه ما پیروی یک سری افکار خاص ، با چهارچوب های معین شده هستیم ، افکاری که دیگران برایمان تعیین میکنند و خودمان هیچ دخالتی در آن نداریم ، برای ما فقط پول مهم است و دیگر مهم نیست که چه اتفاقی دارد می افتد ، یا درک جهان اطراف اهمیتی برایمان ندارد ، همین که جیبمان پر از پول باشد ، بس است ، دیگر آمار مرگ و میر پرندگان و ماهی ها و دلفین ها چه اهمیتی دارد؟؟ چه اهمیتی دارد آن سر دنیا آدم ها را دسته دسته میکشند ؟؟ مهم ترین اتفاق میتواند همین بالا و پایین شدن ارز باشد و به درک که هوای شهرمان آلوده است ، به درک که جنگل های گلستان آتش گرفت اصلن جنگل میخواهیم چه کار ، میدانید سالانه چقدر هزینه مصرف نگه داری همین چند درخت میشود؟؟ اصلن همان بهتر که بسوزد ، ما کار های مهم تری داریم ، کلی جنگ نکرده و آشوب های راه نیانداخته در آستینمان قایم کرده ایم که باید برویم به آن ها سر و سامان بدهیم ، این مسائل مسخره ربطی به ما ندارد ، حالا کره ی زمین بدون درخت یا با درخت چه فرقی دارد؟؟ مهم ما هستیم که اشرف مخلوقاتیم و باید طوری زندگی کنیم که همه ی مخلوفات بفهمند که ما بالاترین حد خلقتیم حالا ثابت کردن این موضوع اندکی هزینه هم دارد و خدا شاهد است ما مجبوریم وگرنه دوست نداریم خون کسی را بریزیم یا حق کسی بخوریم....
جهان پر از سیاهی... جهان پر از ظلمت....
خدایا پس کی ، سپیده دمی که به آن قسم خورده ای این ظلمت را میکشند ، پس کی تمام میشود این سیاهی.....
خدای من...
بتاب بر این جهان پر ظلمت...
. ای نور ، ای منور تر از نور بتاب بر این جهان پر تاریکی....
خدای من....
این جهان متمدن فقط تو را کم دارد...
بتاب...
بتاب....
+ فدای چشمانتان آقا که به خاطر تمام بدی های من و دنیا ، تر میشود......