هذیان های شبانه

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۵ ق.ظ


+ زانوهام رو بغل میکنم و زل میزنم به ضریح....

این آخرین شبه و از فردا همه چیز میشه مثل قبل و دیگه خبری نیست از این شب زنده داری ها روضه خوندن ها اشک ها و ناله ها

از فردا من میشم همون محدثه ای که هر روز صبح بدو بدو میره دانشگاه و از این کلاس میره تو کلاس بعدی و غروب وقتی میاد خونه نای هیچ کاری نداره و یه راست میره توی رخت خواب

از فردا زندگی شکل عادی به خودش میگیره...


+ از حرم یه پارچه ی سفید گرفتم ، همه دورم جمع شدن که وایی خوش به حالت و پارچه سفید رو به فال نیک بگیر و من خیلی آروم تاش کردم و گذاشتم تو کیفم و به ملیکا گفتم "اینو بذارین روی کفنم..." مامان یهو سرش رو از روی کتاب دعا برداشت و نگاه پریشونش رو بهم دوخت...

یادمه یه بار یکی از دوستام میگفت هیچ وقت طاقت ندارم در مورد مرگم با مادرم صحبت کنم چون تا میام حرف بزنم یه غمی تو چشماش میشینه که دلم هزار تیکه میشه...

حالا امشب دل من هزار تیکه شد....


+ زیر گنبد وایسادم و زل زدم به نقطه مرکزیش ....

اینجا اولین نقطه ی فناست....


+تا حالا شده به کبوتر هایی که بیخیال میان روی فرش های صحن امام ها میشین حسودی کنین؟؟


+دنیای پر از گیجی و منگی....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۸
محدثه مهران فر

نظرات  (۴)

۱۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۳ شاهزاده جوان
اولین نقطه ی فنا ...

چف لذّت بخش!
پاسخ:
اوهوم...

:)
چه خوب ه
پاسخ:
ممنون :)

آقا زرتشتیان به عشق تو تکیه می زنند
سینه به عشق مشک تو با گریه می زنند
آقا ارامنه به عشق تو پیوند می خورند
در کار و کسب شان به تو سوگند می خورند

/

فکر میکردم دوران وبلاگ نویسی تموم شده! عجب فضای خوب و خلوتی دارن وبلاگ ها

پاسخ:
چه شعر خوبی...

نه....
هنوز وبلاگ بهترین جا برای خلوت کردنه:)
۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۵:۳۰ چواد شیخ الاسلامی
ما هم خلوت هامون رو اوردیم توی وبلاگ مون :)
خلوتتر و بهتر.

پاسخ:
خیلی هم خوب :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">