هذیان های نیمه شب....

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۹ ق.ظ



+ توی صحن نشستم کتاب توی دستمه و دونه دونه اشکام روی خط هاش میریزه... هر کلمه که میخونم بیشتر مچاله میشم....تمام وجودم شده اشک....فقط یه آدم بی عقل میتونه شب جمعه توی صحن حرم امام علی بشینه و جای دعای کمیل کتاب سید علی شجاعی رو بخونه و های های گریه کنه و بین خط های کتاب گم شه


+چقدر این روزا سینه ام سنگین از حرفه...

حیف که...


+بعضی از آدما فقط از دور قشنگن....


+حواست باشه داری خیلی ارزون میبازی این بازی رو....

+خدایا پناه میبرم از شر شیطان و خودم و آدما به تو....

+از وقتی اومدم نجف فقط یه چیز تو سرم میچرخه ، و با یاد آوریش گاهی از خشم میلرزم ، گاهی بغض میکنم و گاهی حسرت میخورم.... 


+گاهی وقتا تمام حرفات باید بشه قد یه سیلی


+آخ آقا از وقتی چشمم به ضریحت افتاد ، دلم لرزید.. 

آقا هنوزم تنهایی...

هنوزم بین این همه شیعه تنهایی...

وای از ما که به اسم تو چه کارا که نمکنیم



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۷
محدثه مهران فر

نظرات  (۲)

خوشبحالت...
پاسخ:
انشاالله به زودی قسمتت میشه خانوم :)
۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۱ حلما بینام
نجف و کوفه عجیییییییب ترین جایی بود که دیده ام....به نیت کربلا عازم عراق شدیم ولی من در نجف جا ماندم...
پاسخ:
من تو صحن امام علی جا موندم....

خیلی خوبه خیلی...
بعضی شبا دلتنگش میشم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">