هذیان های نیمه شب....
+ توی صحن نشستم کتاب توی دستمه و دونه دونه اشکام روی خط هاش میریزه... هر کلمه که میخونم بیشتر مچاله میشم....تمام وجودم شده اشک....فقط یه آدم بی عقل میتونه شب جمعه توی صحن حرم امام علی بشینه و جای دعای کمیل کتاب سید علی شجاعی رو بخونه و های های گریه کنه و بین خط های کتاب گم شه
+چقدر این روزا سینه ام سنگین از حرفه...
حیف که...
+بعضی از آدما فقط از دور قشنگن....
+حواست باشه داری خیلی ارزون میبازی این بازی رو....
+خدایا پناه میبرم از شر شیطان و خودم و آدما به تو....
+از وقتی اومدم نجف فقط یه چیز تو سرم میچرخه ، و با یاد آوریش گاهی از خشم میلرزم ، گاهی بغض میکنم و گاهی حسرت میخورم....
+گاهی وقتا تمام حرفات باید بشه قد یه سیلی
+آخ آقا از وقتی چشمم به ضریحت افتاد ، دلم لرزید..
آقا هنوزم تنهایی...
هنوزم بین این همه شیعه تنهایی...
وای از ما که به اسم تو چه کارا که نمکنیم