باید فکری کرد قبل از آنکه دیر شود...
دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ق.ظ
یکی از بدترین ویژگی های رفتاری من این است که همیشه در حساس ترین زمان ها زبانم قفل میشود و مغزم هی پشت سر هم ارور میدهد و هر چقدر فکر میکنم که چه بگویم هیچ چیز به ذهنم نمیرسد و فقط مثل احمق ها میخندم و سرم را تکان میدهم...
برای مثال اول هر ماه ، مینشینم ساعت ها با خودم فکر میکنم که وقتی مشهد رفتم چه بگویم و طوماری از دعاها و دلتنگی هایم مینویسم ، ولی همین که وارد حرم میشوم و چشمم به گنبد طلایی می افتد ذهنم خالی میشود و همه چیز یادم میرود و هیچ چیز برای گفتن ندارم و انگار تمام آن حرف های تلمبار شده روی دلم پر میکشند و میروند...
یا مثلن روزهایی که خیلی عصبانی ام همین که بلند میشوم نماز بخوانم آن همه عصبانیت محو میشود و تماما خالی میشوم و هیچ حرفی در قنوتم ندارم که بگویم و مثل همیشه دعا فرج را میخوانم....
حالا دیروز ، بعد از کلی کار و اعصاب خوردی و خستگی رفتم کهف و تمام راه داشتم فکر میکردم تا رسیدم خودم را بندازم روی قبر ها و بغضم را بشکنم ، ولی همین که رسیدم همه چیز یادم رفتم ، بغضم ، حرف هایم ، درد و دل هایم همه و همه از یادم رفت و به جای اشک ریختن روی قبر ها یک و ساعت نیم روی تخته سنگی زیر نم باران نشستم و با خودم فکر کردم اگر پرنده بودم کجا میرفتم و اصلن حواسم به سرخی گونه ها و سرفه های پی در پی ام نبود.... میبینید یک عمر این زبان هر جا که نباید باز شد و هر حرفی که نباید میزد را زد ، غیبت کرد و به اسم مصلحت بودن بار ها دروغ گفت حالا زمانی که باید حرف بزند ، باید داد بکشد ، قفل میشود و تکان نمیخورد....
زبان و فکری که خدایی نباشد عاقبتش همین است....
باید یک فکری به حالش بکنم قبل از آنکه بپرسن "خدایا تو کیست..."
باید فکری به حالش بکنم. قبل از آنکه دیر شود...
۹۴/۰۶/۳۰