الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۱۹ ب.ظ

آفتاب ، سرش به زور از لای کره کره عبور داده است و با تمام نیرویش سعی دارد پلک هایم را باز کند ، سرجایم غلت میزنم ، تمام تنم درد میکند و احساس کسی را دارم که تمام شب کتک خورده است ، بالشتم بوی ویکس میدهد : |و هر چقدر این پهلو و آن پهلو میشوم فایده ندارد ، آفتاب دست از سر این اتاق بر نمیدارد ، پتو را روی سرم میکشم و خدا را شکر میکنم که از هفته ی بعد ، دیگر خبری از این آفتاب تند و تیز و لجباز نیست ، نفسم میگیرد ، سرم را از پتو بیرون می آورم و با لب و لوچه ی آویزان به پنجره خیره میشوم که با لذت آفتاب را در آغوش کشیده است ، نگاهم به حسن یوسف جانم می افتد که با چه لبخندی زیر نور خورشید لم داده است و آفتاب میگرد  و هر از چند گاهی برگ هایش را تکان میدهد ، یک لحظه دلم برایش میسوزد ، خوب میدانم پاییز که بیاید دلش میگیرد و باید در به در به دنبال آفتاب باشم تا کمی برگ هایش را زیر نورش پهن کند و نفس عمیق بکشد...

دماغم را بالا میکشم و بی حوصله سر جایم مینشینم ، از سرما خوردگی متنفرم ، از خواب های طولانی و این بی حسی عظیمی که در رگ هایم جریان دارد متنفرم ، از خوردن هر چه خاکشیر و جوشانده است متنفرم و حالا تمام این اتفاقات تنفر برانگیز یک جا به سراغم آمده اند...

صدای اذان می آید... با چشمان گشاد شده ام به گوشی ام خیره میشوم ، باورم نمیشود این همه خوابیده باشم و هنوز دلم بخواهد بخوابم ، موهایم را از پیشانی ام کنار میدهم و به خودم دلداری میدهم که خواب تنها راه خوب شدن مریضی ست ، از جایم بلند میشوم و تلو تلو خوران جلوی آیینه میروم ، دماغ قرمز باد کرده  و لپ های گل انداخته و لباس خواب گشاد و موهای در همی که با یک کش پشت سرم نا مرتب جمع شده اند از من یک دقلک ساخته اند... نفسم را بیرون میدهم و به قیافه ام میخندم چه اشکالی دارد آدم گاهی دلقک باشد؟؟؟

وضو میگیرم ، جانمازم را پهن میکنم ، مینشینم رویش و تسبیحم را بر میدارم و به عادت همیشه بویش میکنم ، چقدر بیحالم و چقدر این نماز هایی که با بی حالی خوانده میشود بی مزه اند....

بلند میشوم تکبیر میگویم و االله اکبر...

 از همان ابتدا غر زدن هایم شروع میشود ، و بغض هایم گم میشود میان بسم الله الرحمن الرحیم

کاش میشد تمام بی حوصلگی ام را در همین نماز جا بگذارم ، کاش نمازی که میخواندم مصداق همان چشمه ای بود که پیامبر گفته است.

سرفه ام میگیرد "الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ... حمد  خدایی را که پروردگار همه جهانیان است "

بگو شکر... این را همیشه پدرم میگفت و در این سالهای بیقراری یاد گرفتم که هر چه شد بگویم خدایا شکرت ، بعد به خودم تشر زدم که یک سرماخوردگی که این همه آه و فغان ندارد ، بلند شو و بگو شکر ، بلند شو و صدایت را بندازد ته گلویت و بگوی " الحمد الله ..."بگذار همه بشنوند و بگذار تمام بی حوصلگی ات بشود فریاد و صدای شکر گویی ات به گوش همه برسد....

میخندم... نماز که تمام میشود سرم را روی جانمازم میگذارم ، بوی عطر مشهدی را میدهد که زهرا برایم سوغات آورده است ، نفس عمیق میکشم و چشمانم را میبندم.....الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ....



+ چرت نوشته ی مخصوص دوران مریضی :)


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۴
محدثه مهران فر

نظرات  (۴)

۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۹ شاهزاده جوان
بستگی داره چِرت رو چی معنا کنی ...

"الحمدلله رب العالمین"
بهترین سپاسگزاری ...
پاسخ:
چرت از نظر من ینی تمام نوشته ها :(
بهترینه...
بهترین...
۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۳ شاهزاده جوان
"... به خودم دلداری میدهم که خواب تنها راه خوب شدن مریضی ست"

با این خیلی همزادپنداری کردم
پاسخ:
:)

همش میخوابم میگم اشکال نداره واسه مریضی خوبه:))


الحمدلله رب العالمین
پاسخ:
:)
خیلی خوب بود 
متن دوست داشتنی بود 
پاسخ:
مرسی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">