هذیان های یک ذهن خسته
+ امروز خیلی آشفته بودم ، انگار یه چیزی رو گم کرده بودم و بین آدما دنبالش میگشتم.....
چرا هر چی میگردم پیدا نمیکنم این گم شده رو؟؟؟
+ خیلی بده جایی درس بخونی که هیچ جاش رنگ خدا وجود نداره...
خیلی بده درسی رو بخونی که خدا توش وجود نداره...
آشفتم... دلم میخواد همه چیزو رها کنم ولی...آدم یه جاهایی رو مجبوره...
+متنفرم از اینکه ، حسم نسبت به یه چیزی بلاتکلیف باشه....
+ میترسم دیر شه...
میترسم چیزی که فکر میکنم اشتباه باشه.....
ولی...
خدایا چرا انقدر توکل کردن سخته؟؟
چرا؟؟؟
+ دلم داره پر میکشه برای حرم...
آخ که چقد دلتنگتم آقا...
+ همدم این روزای من کتاب " تا سر زلف عروسان سخن" نوشته ی محمود دولت آبادی
+ دنبال یه نشانه ام....
نا امیدم نکن....
+شاعر میگه : منو به حال من رها نکن
تو هم به مرز این جنون برس....
+دلم میخواد یکی قرآن بخونه و من باهاش ساعت ها گریه کنم.....
+ خدایا ببخش منو واسه لحظه هایی که باید شکرت رو میگفتم و نگفتم....
شکرت شکرت...
قرار نیست هرجایی که هستیم، درس میخونیم یا زندگی می کنیم باب طبع ما باشه! اما قراره که هر جایی هستیم، اونجا رو شبیه اون چیزی کنیم که باید باشه! به قول رهبر هرجایی که هستید اونجا رو مرکز جهان بدونید! اونوقت تمام تلاش مون رو می کنیم برای تغییر! با رها کردن چیزی درست نمیشه! باید موند و تغییر داد!
قل انما اعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنی و فرادی
/
ترتیل استاد العفاسی رو گوش کنید!